پرونده قتل در خرمآباد پس از 5 سال با حكم نهايي دادگاه مواجه شد
480 ميليون ديه براي دفاع مشروع
بهاره شبانكارئيان
19 سالش بود كه به دليل دفاع مشروع به زندان افتاد. دو شب مانده بود به مراسم عروسياش كه نه مراسم عروسياش را ديد و نه روي خوش زندگي را.
«علي» 19 ساله روز حادثه، امتحان آييننامه داشت كه تلفنش پشت سر هم زنگ ميخورد. تلفني كه موضوعش مربوط به سه، چهار سال پيش ميشد، اما ماجراي سه، چهار سال پيش چه بود؟
سه، چهار سال پيش در ميان دعوا به او چاقو زده بودند؛ چند نفر شرور ساكن كوهدشت استان لرستان.
(اسم آرمان به درخواست زنداني متهم به قتل به صورت مستعار قيد شده است). «آرمان» و دار و دستهاش سرنوشت علي را به بيراهه كشاندند. بعد از دعوا و ضربات چاقويي كه به علي وارد كردند آن هم به دلايلي نامشخص؛ علي به خاطر مادر آرمان تصميم گرفت گذشت كند و آرمان را ببخشد.
سه، چهار سال پس از اين درگيري، هنگامي كه علي از تهران به كوهدشت برگشته بود آن هم به دليل امتحان آييننامه؛ آرمان بود كه با تماسش ميخواست براي جبران درگيري سه، چهار سال پيش و گذشت از سوي علي، او را به يك مهماني خصوصي دعوت كند تا شايد بتواند سه، چهار سال پيش را جبران كند. هيچ كس نميدانست كه در افكار آرمان چه ميگذشت و چرا با اين همه اصرار علي را دعوت به مهماني كرد.
اصرار از آمان و دوستانش و انكار از سوي علي؛ درنهايت اين پسر 24 ساله كه در آن زمان 19 سال بيشتر نداشت تصميم گرفت پس از امتحان آييننامه، قيد خريد لباس دامادي را بزند و با آنها راهي مهماني كه براي جبران بخشش و گذشت سه، چهار سال پيشش تهيه ديده بودند همراه شود، ولي اين همراهي مسير زندگي علي را تا به امروز تغيير داد.
حالا پس از گذشت 5 سال با حكم نهايي صادره از دادگاه خرمآباد، علي تصميم گرفته ماجرا را براي اولين بار شرح دهد.
تماس از زندان مركزي خرمآباد است؛ پسر جوان 24 سالهاي كه متهم به قتل عمد شده، از آن سوي خط براي «اعتماد» جزييات روز حادثه را بازگو ميكند.
تماس از زندان مركزي خرمآباد
علي ميخواهد مطمئن شود كه شماره را درست گرفته؛ سوال ميكند كه «شما خبرنگار اعتماد هستيد؟» وقتي به او پاسخ مثبت داده ميشود با خيال راحت به 9 سال پيش برميگردد: «سال 91 بود. شونزده، هيفده سالم بود كه آرمان و دوستاش بيخود و بيجهت با من درگير شدن و به من چاقو زدن. مادر آرمان براي اينكه خانواده ما شكايت نكنه از من خواست كه پسرش را ببخشم. من هم به مادرش گفتم كه خانم من اصلا نميدونم چرا پسر شما به من چاقو زده. پس از دو، سه ساعت حرف زدن، بالاخره بخشيدم و گذشت كردم.»
دو روز مانده به عروسي
علي با تنها حس حسرتي كه از دو شب به مراسم عروسياش مانده بود جملاتش را ادا ميكند: «هيفده، هيجده سالگي نامزد كردم و به تهران رفتم. اصلا خرمآباد نبودم. آبان ماه سال 95 بود كه براي امتحان آييننامه به خرمآباد برگشته بودم. دو شب به مراسم عروسيام مانده بود. قرار بود امتحان آييننامه را كه دادم، بازار برم و لباس جشن عروسيم را بخرم كه تلفنم هي زنگ ميخورد.
اول جواب ندادم ولي بعد خواستم ببينم آرمان چي كارم داره. تا گفتم الو آرمان گفت؛ علي تو سه، چهار سال پيش در حقم خوبي كردي حالا ميخوام جبران كنم. بيام دنبالت بريم بهت شيريني بدم. من گفتم؛ من عجله دارم ميخوام سريع برگردم تهران. ول كن نبود تا اينكه ديدم تو بازار با ماشين به همراه يكي از دوستاش كنار خيابون وايساده. به من زنگ زد. دوباره جواب دادم گفت بيا ميبرمت كباب بخور و برو. اون قدر اصرار كرد من هم رفتم سوار ماشينش شدم.»
اتاقكي بالاي دامداري
در ميان جملاتش ترس و خجالت خودنمايي ميكند، با وقفه مابين كلماتش ادامه ميدهد: «وقتي سوار شدم ديدم از كنار هر چي شيرينيفروشي و رستوران بود گذشتن. گفتم؛ هر چي رستوران و كبابي بود كه رد كردين. گفت؛ بذار مفصل در خدمتتون باشيم. ميريم سمت يه جا، قشنگ بشينيم و ازت پذيرايي كنيم. هرچي گفتم من بايد برگردم تهران گوشش بدهكار نبود. شهر رو رد كرد و رسيديم سمت يه دامداري. پلههاي دامداري رو رفتيم بالا. يه اتاق بود. سه، چهار نفر ديگه هم اونجا تو همون اتاق بودن. نشستيم. ديدم بساط مشروب رو پهن كردن و شيشههاي مشروب رو گذاشتن وسط. هر چي گفتم من نميخورم. گفتن نه الابلا بايد بخوري. گفتم 20 روز مونده به اربعين من نميخورم. خلاصه يكي، دو ساعتي اونجا بوديم. ناهار خورديم و دوست آرمان به همراه سه، چهار نفر ديگهاي كه تو اتاق بودن رفتن دنبال يكي از دوستاشون كه داشت تازه از زندان آزاد ميشد. تو اتاق؛ من موندم و آرمان.»
دفاع مشروع
اين پسر 24 ساله لحن صدايش از يادآوري آن روز تغيير ميكند و سوال ميپرسد؟ «حتما لازمه كه اين قسمت رو بگم؟» علي با پاسخ منفي خبرنگار روبهرو ميشود و كمي در لحن صدايش اعتماد به نفس جاري ميشود و ميگويد به قصد تعرض او را به آنجا برده بودند: مست كرده بود. به من گفت تو سه، چهار سال پيش به من فحش دادي؛ من نميذارم يه الف بچه با من اينطوري رفتار كنه. چاقوش رو درآورد و به من زد. گفتم چته چرا اين جوري ميكني؟ جواب درستي به من نميداد.
من رو مجبور كرد تسليمش بشم، اونم با چاقو. وقتي فهميد من تسليم شدم چاقو رو روي زمين گذاشت. حواسم بهش بود وقتي ديدم حواسش نيست، چاقو رو برداشتم و بهش زدم. بلند شد به من حمله كرد و چاقو رو از من گرفت. با هم درگير شديم دوباره چاقو رو ازش گرفتم و به بدنش فرو كردم. در پايين اتاقك دامداري يكي از دوستان آرمان نشسته بود توي زيرپله و مشغول كشيدن مواد بود. بهش گفتم تو ميدونستي قصد آرمان چيه و نگفتي؟ مگه خودت زن و بچه نداري؟ اونم شروع كرد قسم و آيه كه آرمان ميخواسته تلافي كنه. ديگه يادم نيست چي شد. فقط فرار كردم. در دامداري رو از پايين قفل كردم و كليدش رو روي زمين انداختم و رفتم تهران.»
تكليف چه خواهد بود؟
علي با تعريف اين قسمت از ماجرا گويي بار سنگيني از روي دوشش برداشته ميشود. نفس عميقي ميكشد و باقي ماجرا را توضيح ميدهد: «رفتم سمت تهران و تو راه ماجرا رو براي پدرم تعريف كردم. هنوز دو، سه ساعت نشده بود كه رسيده بودم تهران، عموم اومد با ماشين دنبالم و گفت علي بيا برگرديم خرمآباد و خودت رو معرفي كن. منم رفتم ماجرا رو گفتم. وقتي بازجويي شدم، همينهايي كه دارم الان براي شما تعريف ميكنم رو براي بازپرسم تعريف كردم. حالا حدود پنج سال و دو ماه هست كه تو زندانم. پروندهام با حكم قصاص ديوان عالي كشور روبهرو شد، تا آخرين بار حكم دفاع مشروع رو در پروندهام قيد كردن و قصاص از پروندهام نقض شد. حدود 480 ميليون تومن ديه بايد پرداخت كنم تا آزاد شم. خانم، پدر من كارگر است. دو ماهم بود كه مادرم رو از دست دادم. پولي ندارم براي پرداخت ديه. اگر ديه رو پرداخت نكنم، حالا حالاها تو زندان ميمونم.»
در دادنامه آمده است كه: «متهم در واقع در قبال رفتار متجاوز به دفاع از خود پرداخته است. در نتيجه حكم بر محكوميت متهم موصوف به پرداخت يك فقره ديه كامل مرد مسلمان و هفت سال حبس تعزيري (با احتساب ايام بازداشت) بابت جنبه عمومي بزه مذكور.